3628
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
گلچینی از بهترین پند و اندرزهای حکیمانه
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گرت تو بازیچه این دست نگردی مردی
گر کسب کمال می کنی می گذرد
ور فکر محال می کنی می گذرد
دنیا هم سربه سر خیال است خیال
هر نوع خیال می کنی می گذرد…
وحشی بافقی
در مذهب ما، کلام حق، نادعلیست
طاعت که بود قبول، یاد علیست
از جمله ی آفرینش کون و مکان
مقصود خدا، علی و اولاد علیست
شعری از طرف خدا
ای سرا پا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هر چه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
آنقدر دلوا پست بودم که دور از من شدی
بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی
تنگ بارب گفتنت بود این دلم بی معرفت
کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی
هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم بلی
پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی
من فقط خیر تو را می خواستم ای بی وفا
با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی…
یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام
گرچه بد بودی ولی با تو مدارا کرده ام
شهسواری کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟
من که ایمان داشتم، اعجاز میخواهم چکار؟
تا صدایت گوش هایم را نوازش می کند
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟
تخت جمشید قشنگی هست در چشمان تو
تا تو را دارم دگر شیراز می خواهم چکار؟
باغ سر سبز و تو و آواز بلبل، بوی گل…
این زمین زیباست… پس پرواز می خواهم چکار؟
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
رقم بر خود به نادانی کشیدی
که نادان را به صحبت بر گزیدی
طلب کردم ز دانایی یکی پند…
مرا فرمود با نادان مپیوند
که گر دانای دهری خر بباشی
و گر نادانی ابله تر بباشی
سعدی
چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ
خیام