گلچینی از بهترین پند و اندرزهای حکیمانه

3628

نردبان این جهان ما و منی است

عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم هر کس که بالاتر نشست

استخوانش سخت تر خواهد شکست

3608

گر به دولت برسی مست نگردی مردی

گر به ذلت برسی پست نگردی مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند

گرت تو بازیچه این دست نگردی مردی

3264

ای که در مسجد روی بهر سجود

سر بجنبد دل نجنبد این چه سود

3260

گر کسب کمال می کنی می گذرد

ور فکر محال می کنی می گذرد

دنیا هم سربه سر خیال است خیال

هر نوع خیال می کنی می گذرد…

وحشی بافقی

3141

در مذهب ما، کلام حق، نادعلیست

طاعت که بود قبول، یاد علیست

از جمله ی آفرینش کون و مکان

مقصود خدا، علی و اولاد علیست

3175

شعری از طرف خدا

ای سرا پا معصیت بس کن دگر بد باختی

خویش را در منجلابی از گنه انداختی

هر چه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام

این منم که دوستت دارم ولی نشناختی

آنقدر دلوا پست بودم که دور از من شدی

بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی

تنگ بارب گفتنت بود این دلم بی معرفت

کاش چشمی سوی من یک لحظه می انداختی

هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم بلی

پشت کردی بر من و بی وقفه هی می تاختی

من فقط خیر تو را می خواستم ای بی وفا

با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی…

یک بغل احسان برای تو مهیا کرده ام

گرچه بد بودی ولی با تو مدارا کرده ام

شهسواری کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟

من که ایمان داشتم، اعجاز میخواهم چکار؟

تا صدایت گوش هایم را نوازش می کند

تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟

تخت جمشید قشنگی هست در چشمان تو 

تا تو را دارم دگر شیراز می خواهم چکار؟

باغ سر سبز و تو و آواز بلبل، بوی گل…

این زمین زیباست… پس پرواز می خواهم چکار؟

3137

دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

دانی که پس از عمر چه ماند باقی 

مهر است و محبت است و باقی همه هیچ

2906

رقم بر خود به نادانی کشیدی

که نادان را به صحبت بر گزیدی

طلب کردم ز دانایی یکی پند…

مرا فرمود با نادان مپیوند

که گر دانای دهری خر بباشی

و گر نادانی ابله تر بباشی

سعدی

2905

چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی

از سلخ بغره  آید  از  غره  بسلخ

خیام

2884

تیغ بُران گر به دستت، داد چرخ روزگار

هرچه میخواهی ببر، اما مَبر نان کسی…

سعدی